بلی زندگی
مهاجر غربت.(اجتماعی.فرهنگی.علمی
این وبلاگ سعی بر این دارد که تمامی اطلاعات اجتماعی.فرهنگی. وعلمی روز را ارائه دهد
نفس که می کشم

با من نفس می کشد

قدم که برمی دارم

قدم برمی دارد

اما وقتی که می خوابم ، بیدار می ماند

تا خوابهایم را تماشا کند

او مسئول آن است که خوابهایم را تعبیر کند

او فرشته من است

همان موکل مهربان

اشک هایم را قطره قطره می نویسد

دعاهایم را یادداشت می کند

آرزوهایم را اندازه می گیرد

و هر شب مساحت قلبم را حساب می کند

و وقتی که می بیند دلتنگم ، پا در میانی می کند

و کمی نور از خدا می گیرد و در دلم می ریزد

تا دلم کوچک و مچاله نشود

به فرشته ام میگویم: از اینجا تا آرزوهای من چقدر راه است؟

من کی به ته رویا هام میرسم؟

میگویم:من از قضا و قدر واهمه دارم

من از تقدیر میترسم

از سرنوشتی که خدا برایم نوشته است

من فصل آینده را بلد نیستم

از صفحه های فردا بی خبرم

میگویم: کاش قلم دست خودم بود...کاش خودم مینوشتم...

فرشته ام به قلم سوگند می خورد و آن را به من می دهد

و می گوید:ب نویس. هر چه را که می خواهی...

بنویس که دعاهایت همان سرنوشت توست

تقدیر همان است که خودت پیش تر نوشته ای...

شب است و از هزار شب بهتر است

فرشته ها پایین آمده اند و تا پگاه درود است و سلام

قلم در دست من است و می نویسم

می دانم که تا پیش از طلوع آفتاب

تقدیرم را خدا به فرشته ها خواهد گفت.

چند روزی تا شبهای قدر بیشتر نمانده

همه برای هم دعا کنیم خدا همین نزدیکیست...

دعاهایت را بنویس.

نوشته شده در سه شنبه هفدهم مرداد 1391ساعت 18:28 توسط "YEGaNE"| 8 نظر |

گاه می رویم تا برسیم.
کجایش را نمی ‌دانیم.
فقط می‌ رویم تا برسیم ...

بی خبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست.
گاه برای رسیدن باید نرفت، باید ایستاد و نگریست.
باید دید، شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت کند.
باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده ...

گاه رسیده ای و نمی‌ دانی
و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای.
مهم رسیدن نیست، مهم آغاز است
که گاهی هیچ روی نمی دهد
و گاهی می شود، بدون آنكه خواسته باشی!

پدرم می گفت تصمیم نگیر!
و اگر گرفتی آغاز را به تأخیر انداختن، نرسیدن است
اما گاهی آغاز نکردنِ یک مسیر، بهترین راه رسیدن است.


گاه حتی لازم است بعد از نمازت بنشینی و فکر کنی،
ببینی كه ورای باورهایت چیست؟!
ترس یا اشتیاق یا حقیقت؟!


گاهی هم درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی و غذا بدهی؛
ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟!

یا پای کامپیوترت نباشی، گوگل و یاهو و فلان را بی‌خیال شوی
با خانواده ات دور هم بنشینید، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و
ببینی زندگی فقط همین صفحه نمایش و فضای مجازی نیست ...


شاید هم بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی
در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟!

لازم است گاهی عیسی باشی
ایوب باشی
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آیی و
از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و با خود بگویی:
سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم ...
آیا ارزشش را داشت؟!

سپس کم کم یاد می ‌گیری
که حتی نور خورشید هم سوزاننده است اگر زیاد آفتاب بگیری.
می آموزی كه باید در باغ خود گل پرورش دهی،
نه آنكه منتظر کسی باشی تا برایت گلی بیاورد.
یاد می ‌گیری که می‌ توانی تحمل کنی که در خداحافظی محکم باشی
و یاد می گیری که بیش از آنكه تصور می كردی خودت و عمرت ارزش دارد.

+ خدا مرهم تمام دردهاست. هرچه عمق خراش های وجودت بیشتر باشد، خدا برای پر کردن آن، بیشتر در وجودت جای میگیرد.

+ اگه دنیا رو رنگی نمی بینی، پس سیاه و سفید ببین... چون بهتر از ندیدنه! " از یه دوست "

+ ممکنه دیگه نتونم زیاد بیام اینجا. چون باید درس خوندن برای کنکور رو شروع کنم. ولی سعی میکنم چندمدت یه بار بیام. چون دلم براتون تنگ میشه. راستی نماز و روزه هاتون قبول باشه. امیدوارم منو هم دعا کنین.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط ذبیح الله جعفری

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: